لینکی برای دانلود کتاب بررسی علمی در احادیث مهدی
[احادیثی که در بحارالانوار آورده شده مورد بررسی قرار گرفته]
باب ولادته و احوال أمّه
[مجلسی در بحار] در باب تولد او و احوال مادر او چندين قول ضد و نقيض آورده است:
اما سال تولد او را مجهول قرار داده، زيرا در ص 4 ميگويد: در سال 256 و همچنين در ص 15 و در ص 2 روايت کرده که سال تولد او در سال 255 ميباشد. و در ص 23 گويد: سال 258 متولد شده است. و در ص 25 روايت نموده در سال 257 بدنيا آمده است. و در ص 16 روايت نموده که در سال 254 تولد گرديده است. از مجموع اين روايات معلوم ميشود سال تولد او مجهول است.
و أما روز تولد: در ص 2 روايت کرده 15 شعبان، و در صفحة 23 روايت کرده که 23 رمضان، و در ص 24 روايت کرده و در روز 9 ربيع الأول، و در ص 19 روايت کرده از حکيمه عمة او که شب نيمة شهر رمضان متولد شده است. و در ص 25 روايت کرده در 3 شعبان پا به جهان گشود. و در ص 15 نقل کرده که در روز 8 شعبان و در ص 16 روايت کرده که شب جمعة ماه رمضان تولد او بوده است. و در ص 19 نقل کرده از حکيمه عمة او که چون به دنيا آمد تکلم کرد، و شهادتين گفت و چند آيه از قرآن قرائت کرد، و اين مخالف قرآن است که در سورة نحل آية 78 فرموده:
﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ (النحل: 78).
«و خداوند شما را از شكمهاى مادرانتان [در حالى] بيرون آورد كه چيزى نمىدانستيد»
باضافه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تا چهل سال از آيات قرآن هيچ نميدانست. أما اين طفل که يکي از أمت او ميباشد (اگر بوجود آمده باشد)، وقت ورود به دنيا قرآن ميخواند. و باز روايت 14 را از همين حکيمه بشکل ديگري نقل کرده است، در حاليکه از همين کتاب بحار معلوم ميشود که حکيمه اصلا طفل را نديده، بلکه شنيده است. و راوي روايت 14 مردي است مجهول بنام محمد بن ابراهيم الکوفي. شما نگاه کنيد چه دروغها بنام اسلام ساخته و پرداختهاند.
و أما مادر او معلوم نيست که بوده؟!
در ص 2 از ابيالحسن روايت کرده که نام مادر مهدي نرجس است.
در ص 5 روايت کرده که نام مادر او صيقل و يا صقيل است که در زمان حيات حضرت عسکري فوت شده است.
در ص 7 روايت کرده که نام مادر او (يعني مهدي) مليکه بنت يشوعا است.
و در ص 15 حديث آورده که نام مادر او ريحانه بوده است.
و در ص 15 نيز روايت کرده که نام مادر او سوسن بوده است.
و در ص 23روايت کرده که نام مادر او حکيمه بوده.
و در ص 24 حديث آورده که نام مادر او خمط است.
و در ص 28 روايت نموده که نام مادر او مريم دختر زيد العلويه ميباشد.
و أما راويان اين باب و اين احاديث از نظر علماي رجال شناس شيعه:
روايت اول بي سند و بيمدرک است.
روايت دوم گويد: «أخبرني بعض أصحابنا» که معلوم نکرده آن بعض نامش چه بوده؟! کجائي بوده؟! عادل بوده يا فاسق؟!، بکلي مجهول است.
روايت سوم، راوي آن حسين بن رزق الله است که مهمل ميباشد و نامي از او در کتاب رجال نيست که بوده آيا وجود داشته يا خير؟! آيا مسلمان بوده ياکافر؟! آيا فاسق بوده يا عادل؟! آيا راستگو بوده يا دروغگو؟!. و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام موسي بن محمد بن القاسم که او نيز طبق رجال شيعه مهمل و مجهول است. پس معلوم ميشود مجهولي از مجهول ديگر براي ما امام و حجت آوردهاند!!. اين راويان آن، و أما متن آن، حکيمه دختر حضرت جواد ميگويد: من وقت تولد بودم و ماماي او شدم، و او را ديدم، ولي در ص 364 از همين حکيمه پرسيدهاند: آيا شما آن فرزند حسن عسکري را ديدهاي؟ در جواب گفته: نديدهام، ولي شنيدهام.
أما روايت 4، راوي آن حسين بن محمد بن عامر که حال او مجهول و مذهب او نامعلوم.
روايت 5 راوي آن علي بن محمد مجهول الحال ومشترک بين چندين نفر.
روايت 6 راوي آن حسين بن علي النيشابوري که اهل رجال ميگويند: چنين کسي وجود نداشته، يعني به دنيا نيامده است. او نقل کرده از نسيم و ماريه که هر دو مجهول ميباشند. و اين دو مجهول روايت کردهاند که چون طفل به دنيا آمد عطسه کرد، و خود را حجت خدا خواند!!، کسي نبوده از اين راويان مجهول بپرسد آيا خدا بايد کسي را حجت بخواند يا هر طفل صغيري ميتواند خود را حجت بخواند. قرآن که ميفرمايد: پس از پيغمبران کسي حجت نيست چه طفل باشد چه غير آن، چه امام باشد و چه مأموم.
روايت هفتم، روايت کرده ابراهيم بن محمد مجهول مشترک بين چند نفر، او روايت کرده از نسيم خادم که معلوم نيست چه کاره بوده؟! آيا عادل بوده يا فاسق؟!.
روايت هشتم، اين روايت نيز مانند روايت قبل از نسيم خادم مجهول است.
روايت نهم، روايت شده از اسحاق بن رياح که طبق علم رجال، او مهمل و مجهول الحال است.
روايت دهم، روايت شده از ماجيلويه از ابيعلي خيزراني که حال او و مذهب او مجهول است. و او روايت کرده از کنيزي که نه اسم آن کنيز معلوم و نه رسم او.
حال انسان تعجب ميکند از قطارکردن اين روايات مجهوله آخر چه حجتي و چه اصلي و فرعي ميتوان با اين اشخاص مجهول الحال ثابت کرد؟.
روايت يازدهم، روايت کرده ابن المتوکل که نام او مجهول و او روايت کرده از ابيغانم الخادم که حال او مجهول و نام او غير معلوم.
روايت دوازدهم، روايت کرده ابوالمفضل که نام او مجهول و حال او غير معلوم است. او روايت کرده از محمد بحر که هم غالي بوده و هم قائل به تفويض که موجب کفر است. و او روايت کرده از بشر بن سليمان که در کتب رجال حال او مجهول و مهمل است. ولي ممقاني خواسته به اين روايت که از مادر امام زمان گفتگو کرده و او را خريداري کرده او را توثيق کند، ولي اين اشتباه است، زيرا از خود اين روايت نميتوان حال او را معلوم کرد، بلکه بايد قبلا حال او معلوم و ثقه باشد تا روايت او قبول شود، وگرنه ممکن است جعل کرده باشد. تازه همين روايت در ذم اوست زيرا ميگويد: او نحاس يعني برده فروش بود. و برده فروش را رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدترين مردم خوانده است. حال بدترين مردم ميخواهد براي ما مادر حجت را معرفي کند: «شر الناس من باع الناس».
روايت سيزدهم نيز از همان مرد مجهول برده فروش روايت شده ضعيف کالسابق.
روايت چهاردهم، روايت کرده محمد بن اسماعيل مجهولي طبق علم رجال، از مجهول ديگري بنام محمد بن ابراهيم الکوفي.
روايت پانزدهم، روايت کرده از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند، يعني از جهت دين و ديانت ضعيف بوده است.
روايت 16، روايت کرده از مردي که حال او مجهول و اسم او نامعلوم. اين هم شد حديث (عن رجل).
روايت 17، روايت کرده از همان مرد مجهول محمد بن ابراهيم الکوفي که در حديث 14 گذشت.
روايت 18، روايت کرده ماجيلويه از حسن بن علي نيشابور که حال او مجهول است بقول علماي رجال شيعه، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام حسن بن المنذر، و او روايت کرده از حمزه بن ابيالفتح که وجود او معلوم نيست. و او گويد: به من بشارت دادند که براي ابي محمد فرزندي داده شده است.
حال بشارت دهنده که بوده و براي چه به او بشارت داده مگر او چه کاره بوده است؟! الان در ايران چهل ميليون جمعيت است که هر ساله روضهخوانها آنان را بشارت ميدهند به تولد مهدي، آيا اين بشارتها براي حفظ دکان است و يا بشارت دهندگان مهدي را ديدهاند و فقط قربة إلى الله بشارت ميدهند!!. و تازه اين راوي نامعلوم ميگويد:: آن طفل مکناي به ابيجعفر است، در حاليکه اين برخلاف روايات ديگري است که ميگويند: کنية او کنية پيغمبر است. و کنية رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ابوجعفر نبوده است. و باضافه اين خودش طفل را نديده است. اگرچه تمام اين هيجده روايتي که تابحال ذکر کرديم اکثرا بلکه کلا راويانش طفل مولود را نديده بودند.
روايت 19، روايت کرده است از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند چنانکه در حديث 15 گذشت. او روايت کرده از محمد بن خليلان مجهول الحال و او از پدرش، مجهول الحال و او از جدش مجهول الحال و او از غياث بن اسد مجهول الحال.
شما تماشا کنيد صد هزار از اين رواياتي که راويانش مجهول الحال ميباشند آيا يک پول ارزش دارد؟!، اين آقايان کلاغ چين کردهاند که چهل کلاغ به يک سنگ فرار ميکنند.
خوب غياث بن اسد مجهول چه فرموده، فرموده: من شنيدم که مهدي نور از بالاي سرش تتق؟؟؟؟ ميکشد تا به بالاي آسمانها، اگر او خرافي نبود و راستگو بود تازه سخنش مورد قبول نبود.
روايت 20، راويانش همان راويان حديث 19 ميباشند، ولي در اين روايت يک مطلب خرافي ديگر وجود دارد و آن اين است که ميگويد: مادر ائمه نفاس نميشوند، و خون نفاس ندارند، يعني، مانند ساير افراد بشر نيستند، و اين ضد آيات إلهي است که خدا به رسول خود فرموده:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ (الكهف: 110).
«بگو: جز اين نيست كه من بشرى مانند شما هستم».
عجب اين است که در ص 19 حديث کرده از حکيمه که روز سوم رفتم ديدم بحالت نفاس است!! آيا اين روايات ضد و نقيض را چگونه بايد قبول کرد؟!!.
روايت 21، روايت شده از احمد بن حسن بن اسحاق مجهول الحال.
روايت 22، ايضا از حسن بن حسين علوي مجهول الحالي که گفته: من حضرت عسکري را تهنيت گفتم به ولادت فرزندش، خيلي خوب آيا فرزند را ديده يا نديده تهنيت گفته، روايت ساکت است. حال صرف تهنيت او چه فائده دارد؟! البته هيچ.
حديث 23، روايت کرده علي بن محمد بن حباب که حال او مجهول است. آيا روايات مردمان مجهول چه چيزي را ميتواند ثابت کند!
حديث 24، روايت شده از همان حسن بن حسين علوي مجهول که در حديث 22 ذکر شد.
حديث 25، روايت کرده از حکيمه که ولد را ديده و مامائي کرده ولي در ص 364 گويد: من نديدهام ولي شنيدهام، و خود او اين حديث را تکذيب نموده است.
حديث 26، روايت کرده از علي بن سميع بن بنان که مجهول الحال و مهمل است، و او روايت کرده از حکيمه که مادر مهدي را درحال نفاس ديدم و اين ضد روايت بيستم است.
حديث 27،روايت کرده از احمد بن علي مجهول و او از حنظله بن زکريا که او نيز در رجال شيعه مجهول الحال است. و اين حديث مانند احاديث سابقه است، ولي خرافتي دارد که آنها نداشتند و آن اين است که ميگويد: يک روز بمانند يکسال بزرگ ميشود، يعني، اين طفل پانزده روز پس از تولد 15 ساله ميباشد، يعني: «بشر مثلکم» نيست بلکه «بشر غيرکم» است.
حديث 28 نيز از همان حنظله بن زکرياي مجهول الحال است که تمام علماي شيعه حديث راوي مجهول را معتبر نميدانند، حال چگونه اين روايات مجاهيل را جمع کردهاند، آنهم در اصول دين و عقايد.
حديث 29، ذکر راوي نشده يعني گويد: «رُوي» يعني، روايت شده، حال راوي آن کيست نامش چه بوده چه مذهبي داشته؟! هيچ معلوم نيست، آن راوي بينام روايت کرده از بعضي از خواهران ابيالحسن ولي نام آن بعض را معلوم نکرده است، يک نفر بينام و نشان روايت کرده از يک بينام و نشان ديگر.
حديث 30، علان بسند خود روايت کرده است، حال علان کيست و سند او چگونه بوده معلوم نيست، او چيزي نقل کرده که صدق و کذبش را بايد تاريخ معين کند و در تاريخ چيزي ذکر نشده است. و آن اين است که سيد پس از دو سال از فوت ابيالحسن متولد شده است. بايد پرسيد: کدام سيد و کدام ابوالحسن. چون وقت روايت ما نبوديم که بپرسيم، علان هم که نپرسيده است، و اگر مقصود از ابيالحسن، حضرت عسکري باشد و آنکه فرزند او پس از دو سال از فوت او متولد شده يقينا دروغ است، زيرا طفل دو سال در شکم مادر نميماند. حال اين علماي شيعه اين روايات مسلم الکذب را براي چه جمع کردهاند؟!!
حديث 31، راوي آن شلمغاني مرد بيديني است که به قول مجلسي، توقيعاتي از امام در لعن او صادر شده و او مدعي نيابت شد و با حسين بن روح خواست در گرفتن وجوهات شرکت کند و لذا مورد لعن حسين بن روح شد. و اين شلمغاني از جمله دانشمندان و مؤلفي کتب شيعه بود، اما چون او را وکيل نکردند و به او رياست ندادند کفريات او ظاهر گرديد. حال اين روايت و روايت 32 نقل شده از اين چنين کسي، و او روايت کرده از مرد مجهولي که حضرت عسکري دو عدد گوسفند براي او فرستاده که آنها را عقيقه کن و خود بخور و به ديگران اطعام کن، حال مقصود از ذکر اين احاديث چيست و مجلسي چه چيزي را ميخواهد با اين روايات نادرست و مبهم اثبات کند معلوم نيست؟.
حديث 33، روايت شده از خشاب که مهمل و مجهول است. و اما متن آن، از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل شده که اهل بيت من مانند ستارگانند هر ستارهاي غروب کند ستارة ديگري طلوع کند تا وقتيکه شما به آن ستاره توجه کرديد ملک الموت او را بميراند!!، حال اين، چه مربوط به مهدي است بايد از نويسندگاني که فعلا مردهاند پرسيد؟!
حديث 34، نقل کرده از يک نفر منجم يهودي که هر کس ميداند يهودي دشمن اسلام است آيا روايت از يک نفر يهودي به چه دردي ميخورد؟!! و بعلاوه خود شيعه از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- روايت کردهاند که سخن منجم را تصديق نکنيد و هر کس تصديق کند کافر است. حال آيا چنين چيزهائي را ميتوان مدرک قرار داد؟!!
حديث 35، کشف الغمه، پس از چندين قرن از زمان حضرت عسکري گذشته نقل کرده از مرد مجهولي که حجة بن الحسن در سال 258 در «سر من رآي» متولد شده است. أما روضهخوانهاي ايران پس از چندين سال از آن نقل گذشته، همه نقل ميکنند برخلاف آن!، آيا اين نقل چه فايده دارد؟! و همچنين است روايت 36 که نقل شده از کتاب ارشاد که آن کتاب تاريخي است از شيخ مفيد که دو قرن از زمان حضرت عسکري متأخر است.
حديث 37، باز نقل شده از کتاب کشف الغمه، مانند حديث 35. آيا نقل از چنين کتبي چيزي را حجت قرار ميدهند؟! خير، مگر آنکه بگوئيم: هر چه در تاريخ ذکر شده حجت ديني است. در اينجا، مجلسي از مردم کذابي مانند سهل بن زياد چيزهايي نقل کرده که مخالف عقل و قرآن است. از جمله اينکه چون امام به دنيا ميآيد ستون نوري براي او بوجود ميآيد که بواسطة آن به خلائق و اعمال مردم نظر ميکند و کارهاي مردم را ميبيند.
نويسنده گويد: چرا اين ستون نور براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-نصب نشد و چرا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از کار مردم بيخبر بود و حتي از همسايگان خود خبر نداشت. مگر خدا ستارالعيوب نيست که عمل مردم را به کسي نشان دهد!!!. در اينجا مجلسي نقل کرده که چون حکيمه در شبي که بنا بود زايمان صورت گيرد، هيچ اثري از حاملگي در مادر طفل نديد، تعجب نمود، لذا حضرت عسکري به او گفت: تعجب نکن، ما گروه اوصياء، حملمان در شکم مادر نيست، بلکه حمل ما در جنوب ايشان ميباشد و از رحم خارج نميشويم، بلکه از ران راست مادرهايمان خارج ميشويم. بايد گفت: آيا بنوشتن اين خرافات ضد قرآني حجتي ثابت ميشود. پس در اين باب از اين اخبار که تمامش ضعيف و راويانش مجهول و يا فاسد العقيده بودند چيزي بدست نميآيد
[احادیثی که در بحارالانوار آورده شده مورد بررسی قرار گرفته]
باب ولادته و احوال أمّه
[مجلسی در بحار] در باب تولد او و احوال مادر او چندين قول ضد و نقيض آورده است:
اما سال تولد او را مجهول قرار داده، زيرا در ص 4 ميگويد: در سال 256 و همچنين در ص 15 و در ص 2 روايت کرده که سال تولد او در سال 255 ميباشد. و در ص 23 گويد: سال 258 متولد شده است. و در ص 25 روايت نموده در سال 257 بدنيا آمده است. و در ص 16 روايت نموده که در سال 254 تولد گرديده است. از مجموع اين روايات معلوم ميشود سال تولد او مجهول است.
و أما روز تولد: در ص 2 روايت کرده 15 شعبان، و در صفحة 23 روايت کرده که 23 رمضان، و در ص 24 روايت کرده و در روز 9 ربيع الأول، و در ص 19 روايت کرده از حکيمه عمة او که شب نيمة شهر رمضان متولد شده است. و در ص 25 روايت کرده در 3 شعبان پا به جهان گشود. و در ص 15 نقل کرده که در روز 8 شعبان و در ص 16 روايت کرده که شب جمعة ماه رمضان تولد او بوده است. و در ص 19 نقل کرده از حکيمه عمة او که چون به دنيا آمد تکلم کرد، و شهادتين گفت و چند آيه از قرآن قرائت کرد، و اين مخالف قرآن است که در سورة نحل آية 78 فرموده:
﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ (النحل: 78).
«و خداوند شما را از شكمهاى مادرانتان [در حالى] بيرون آورد كه چيزى نمىدانستيد»
باضافه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تا چهل سال از آيات قرآن هيچ نميدانست. أما اين طفل که يکي از أمت او ميباشد (اگر بوجود آمده باشد)، وقت ورود به دنيا قرآن ميخواند. و باز روايت 14 را از همين حکيمه بشکل ديگري نقل کرده است، در حاليکه از همين کتاب بحار معلوم ميشود که حکيمه اصلا طفل را نديده، بلکه شنيده است. و راوي روايت 14 مردي است مجهول بنام محمد بن ابراهيم الکوفي. شما نگاه کنيد چه دروغها بنام اسلام ساخته و پرداختهاند.
و أما مادر او معلوم نيست که بوده؟!
در ص 2 از ابيالحسن روايت کرده که نام مادر مهدي نرجس است.
در ص 5 روايت کرده که نام مادر او صيقل و يا صقيل است که در زمان حيات حضرت عسکري فوت شده است.
در ص 7 روايت کرده که نام مادر او (يعني مهدي) مليکه بنت يشوعا است.
و در ص 15 حديث آورده که نام مادر او ريحانه بوده است.
و در ص 15 نيز روايت کرده که نام مادر او سوسن بوده است.
و در ص 23روايت کرده که نام مادر او حکيمه بوده.
و در ص 24 حديث آورده که نام مادر او خمط است.
و در ص 28 روايت نموده که نام مادر او مريم دختر زيد العلويه ميباشد.
و أما راويان اين باب و اين احاديث از نظر علماي رجال شناس شيعه:
روايت اول بي سند و بيمدرک است.
روايت دوم گويد: «أخبرني بعض أصحابنا» که معلوم نکرده آن بعض نامش چه بوده؟! کجائي بوده؟! عادل بوده يا فاسق؟!، بکلي مجهول است.
روايت سوم، راوي آن حسين بن رزق الله است که مهمل ميباشد و نامي از او در کتاب رجال نيست که بوده آيا وجود داشته يا خير؟! آيا مسلمان بوده ياکافر؟! آيا فاسق بوده يا عادل؟! آيا راستگو بوده يا دروغگو؟!. و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام موسي بن محمد بن القاسم که او نيز طبق رجال شيعه مهمل و مجهول است. پس معلوم ميشود مجهولي از مجهول ديگر براي ما امام و حجت آوردهاند!!. اين راويان آن، و أما متن آن، حکيمه دختر حضرت جواد ميگويد: من وقت تولد بودم و ماماي او شدم، و او را ديدم، ولي در ص 364 از همين حکيمه پرسيدهاند: آيا شما آن فرزند حسن عسکري را ديدهاي؟ در جواب گفته: نديدهام، ولي شنيدهام.
أما روايت 4، راوي آن حسين بن محمد بن عامر که حال او مجهول و مذهب او نامعلوم.
روايت 5 راوي آن علي بن محمد مجهول الحال ومشترک بين چندين نفر.
روايت 6 راوي آن حسين بن علي النيشابوري که اهل رجال ميگويند: چنين کسي وجود نداشته، يعني به دنيا نيامده است. او نقل کرده از نسيم و ماريه که هر دو مجهول ميباشند. و اين دو مجهول روايت کردهاند که چون طفل به دنيا آمد عطسه کرد، و خود را حجت خدا خواند!!، کسي نبوده از اين راويان مجهول بپرسد آيا خدا بايد کسي را حجت بخواند يا هر طفل صغيري ميتواند خود را حجت بخواند. قرآن که ميفرمايد: پس از پيغمبران کسي حجت نيست چه طفل باشد چه غير آن، چه امام باشد و چه مأموم.
روايت هفتم، روايت کرده ابراهيم بن محمد مجهول مشترک بين چند نفر، او روايت کرده از نسيم خادم که معلوم نيست چه کاره بوده؟! آيا عادل بوده يا فاسق؟!.
روايت هشتم، اين روايت نيز مانند روايت قبل از نسيم خادم مجهول است.
روايت نهم، روايت شده از اسحاق بن رياح که طبق علم رجال، او مهمل و مجهول الحال است.
روايت دهم، روايت شده از ماجيلويه از ابيعلي خيزراني که حال او و مذهب او مجهول است. و او روايت کرده از کنيزي که نه اسم آن کنيز معلوم و نه رسم او.
حال انسان تعجب ميکند از قطارکردن اين روايات مجهوله آخر چه حجتي و چه اصلي و فرعي ميتوان با اين اشخاص مجهول الحال ثابت کرد؟.
روايت يازدهم، روايت کرده ابن المتوکل که نام او مجهول و او روايت کرده از ابيغانم الخادم که حال او مجهول و نام او غير معلوم.
روايت دوازدهم، روايت کرده ابوالمفضل که نام او مجهول و حال او غير معلوم است. او روايت کرده از محمد بحر که هم غالي بوده و هم قائل به تفويض که موجب کفر است. و او روايت کرده از بشر بن سليمان که در کتب رجال حال او مجهول و مهمل است. ولي ممقاني خواسته به اين روايت که از مادر امام زمان گفتگو کرده و او را خريداري کرده او را توثيق کند، ولي اين اشتباه است، زيرا از خود اين روايت نميتوان حال او را معلوم کرد، بلکه بايد قبلا حال او معلوم و ثقه باشد تا روايت او قبول شود، وگرنه ممکن است جعل کرده باشد. تازه همين روايت در ذم اوست زيرا ميگويد: او نحاس يعني برده فروش بود. و برده فروش را رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدترين مردم خوانده است. حال بدترين مردم ميخواهد براي ما مادر حجت را معرفي کند: «شر الناس من باع الناس».
روايت سيزدهم نيز از همان مرد مجهول برده فروش روايت شده ضعيف کالسابق.
روايت چهاردهم، روايت کرده محمد بن اسماعيل مجهولي طبق علم رجال، از مجهول ديگري بنام محمد بن ابراهيم الکوفي.
روايت پانزدهم، روايت کرده از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند، يعني از جهت دين و ديانت ضعيف بوده است.
روايت 16، روايت کرده از مردي که حال او مجهول و اسم او نامعلوم. اين هم شد حديث (عن رجل).
روايت 17، روايت کرده از همان مرد مجهول محمد بن ابراهيم الکوفي که در حديث 14 گذشت.
روايت 18، روايت کرده ماجيلويه از حسن بن علي نيشابور که حال او مجهول است بقول علماي رجال شيعه، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام حسن بن المنذر، و او روايت کرده از حمزه بن ابيالفتح که وجود او معلوم نيست. و او گويد: به من بشارت دادند که براي ابي محمد فرزندي داده شده است.
حال بشارت دهنده که بوده و براي چه به او بشارت داده مگر او چه کاره بوده است؟! الان در ايران چهل ميليون جمعيت است که هر ساله روضهخوانها آنان را بشارت ميدهند به تولد مهدي، آيا اين بشارتها براي حفظ دکان است و يا بشارت دهندگان مهدي را ديدهاند و فقط قربة إلى الله بشارت ميدهند!!. و تازه اين راوي نامعلوم ميگويد:: آن طفل مکناي به ابيجعفر است، در حاليکه اين برخلاف روايات ديگري است که ميگويند: کنية او کنية پيغمبر است. و کنية رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ابوجعفر نبوده است. و باضافه اين خودش طفل را نديده است. اگرچه تمام اين هيجده روايتي که تابحال ذکر کرديم اکثرا بلکه کلا راويانش طفل مولود را نديده بودند.
روايت 19، روايت کرده است از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند چنانکه در حديث 15 گذشت. او روايت کرده از محمد بن خليلان مجهول الحال و او از پدرش، مجهول الحال و او از جدش مجهول الحال و او از غياث بن اسد مجهول الحال.
شما تماشا کنيد صد هزار از اين رواياتي که راويانش مجهول الحال ميباشند آيا يک پول ارزش دارد؟!، اين آقايان کلاغ چين کردهاند که چهل کلاغ به يک سنگ فرار ميکنند.
خوب غياث بن اسد مجهول چه فرموده، فرموده: من شنيدم که مهدي نور از بالاي سرش تتق؟؟؟؟ ميکشد تا به بالاي آسمانها، اگر او خرافي نبود و راستگو بود تازه سخنش مورد قبول نبود.
روايت 20، راويانش همان راويان حديث 19 ميباشند، ولي در اين روايت يک مطلب خرافي ديگر وجود دارد و آن اين است که ميگويد: مادر ائمه نفاس نميشوند، و خون نفاس ندارند، يعني، مانند ساير افراد بشر نيستند، و اين ضد آيات إلهي است که خدا به رسول خود فرموده:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ (الكهف: 110).
«بگو: جز اين نيست كه من بشرى مانند شما هستم».
عجب اين است که در ص 19 حديث کرده از حکيمه که روز سوم رفتم ديدم بحالت نفاس است!! آيا اين روايات ضد و نقيض را چگونه بايد قبول کرد؟!!.
روايت 21، روايت شده از احمد بن حسن بن اسحاق مجهول الحال.
روايت 22، ايضا از حسن بن حسين علوي مجهول الحالي که گفته: من حضرت عسکري را تهنيت گفتم به ولادت فرزندش، خيلي خوب آيا فرزند را ديده يا نديده تهنيت گفته، روايت ساکت است. حال صرف تهنيت او چه فائده دارد؟! البته هيچ.
حديث 23، روايت کرده علي بن محمد بن حباب که حال او مجهول است. آيا روايات مردمان مجهول چه چيزي را ميتواند ثابت کند!
حديث 24، روايت شده از همان حسن بن حسين علوي مجهول که در حديث 22 ذکر شد.
حديث 25، روايت کرده از حکيمه که ولد را ديده و مامائي کرده ولي در ص 364 گويد: من نديدهام ولي شنيدهام، و خود او اين حديث را تکذيب نموده است.
حديث 26، روايت کرده از علي بن سميع بن بنان که مجهول الحال و مهمل است، و او روايت کرده از حکيمه که مادر مهدي را درحال نفاس ديدم و اين ضد روايت بيستم است.
حديث 27،روايت کرده از احمد بن علي مجهول و او از حنظله بن زکريا که او نيز در رجال شيعه مجهول الحال است. و اين حديث مانند احاديث سابقه است، ولي خرافتي دارد که آنها نداشتند و آن اين است که ميگويد: يک روز بمانند يکسال بزرگ ميشود، يعني، اين طفل پانزده روز پس از تولد 15 ساله ميباشد، يعني: «بشر مثلکم» نيست بلکه «بشر غيرکم» است.
حديث 28 نيز از همان حنظله بن زکرياي مجهول الحال است که تمام علماي شيعه حديث راوي مجهول را معتبر نميدانند، حال چگونه اين روايات مجاهيل را جمع کردهاند، آنهم در اصول دين و عقايد.
حديث 29، ذکر راوي نشده يعني گويد: «رُوي» يعني، روايت شده، حال راوي آن کيست نامش چه بوده چه مذهبي داشته؟! هيچ معلوم نيست، آن راوي بينام روايت کرده از بعضي از خواهران ابيالحسن ولي نام آن بعض را معلوم نکرده است، يک نفر بينام و نشان روايت کرده از يک بينام و نشان ديگر.
حديث 30، علان بسند خود روايت کرده است، حال علان کيست و سند او چگونه بوده معلوم نيست، او چيزي نقل کرده که صدق و کذبش را بايد تاريخ معين کند و در تاريخ چيزي ذکر نشده است. و آن اين است که سيد پس از دو سال از فوت ابيالحسن متولد شده است. بايد پرسيد: کدام سيد و کدام ابوالحسن. چون وقت روايت ما نبوديم که بپرسيم، علان هم که نپرسيده است، و اگر مقصود از ابيالحسن، حضرت عسکري باشد و آنکه فرزند او پس از دو سال از فوت او متولد شده يقينا دروغ است، زيرا طفل دو سال در شکم مادر نميماند. حال اين علماي شيعه اين روايات مسلم الکذب را براي چه جمع کردهاند؟!!
حديث 31، راوي آن شلمغاني مرد بيديني است که به قول مجلسي، توقيعاتي از امام در لعن او صادر شده و او مدعي نيابت شد و با حسين بن روح خواست در گرفتن وجوهات شرکت کند و لذا مورد لعن حسين بن روح شد. و اين شلمغاني از جمله دانشمندان و مؤلفي کتب شيعه بود، اما چون او را وکيل نکردند و به او رياست ندادند کفريات او ظاهر گرديد. حال اين روايت و روايت 32 نقل شده از اين چنين کسي، و او روايت کرده از مرد مجهولي که حضرت عسکري دو عدد گوسفند براي او فرستاده که آنها را عقيقه کن و خود بخور و به ديگران اطعام کن، حال مقصود از ذکر اين احاديث چيست و مجلسي چه چيزي را ميخواهد با اين روايات نادرست و مبهم اثبات کند معلوم نيست؟.
حديث 33، روايت شده از خشاب که مهمل و مجهول است. و اما متن آن، از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل شده که اهل بيت من مانند ستارگانند هر ستارهاي غروب کند ستارة ديگري طلوع کند تا وقتيکه شما به آن ستاره توجه کرديد ملک الموت او را بميراند!!، حال اين، چه مربوط به مهدي است بايد از نويسندگاني که فعلا مردهاند پرسيد؟!
حديث 34، نقل کرده از يک نفر منجم يهودي که هر کس ميداند يهودي دشمن اسلام است آيا روايت از يک نفر يهودي به چه دردي ميخورد؟!! و بعلاوه خود شيعه از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- روايت کردهاند که سخن منجم را تصديق نکنيد و هر کس تصديق کند کافر است. حال آيا چنين چيزهائي را ميتوان مدرک قرار داد؟!!
حديث 35، کشف الغمه، پس از چندين قرن از زمان حضرت عسکري گذشته نقل کرده از مرد مجهولي که حجة بن الحسن در سال 258 در «سر من رآي» متولد شده است. أما روضهخوانهاي ايران پس از چندين سال از آن نقل گذشته، همه نقل ميکنند برخلاف آن!، آيا اين نقل چه فايده دارد؟! و همچنين است روايت 36 که نقل شده از کتاب ارشاد که آن کتاب تاريخي است از شيخ مفيد که دو قرن از زمان حضرت عسکري متأخر است.
حديث 37، باز نقل شده از کتاب کشف الغمه، مانند حديث 35. آيا نقل از چنين کتبي چيزي را حجت قرار ميدهند؟! خير، مگر آنکه بگوئيم: هر چه در تاريخ ذکر شده حجت ديني است. در اينجا، مجلسي از مردم کذابي مانند سهل بن زياد چيزهايي نقل کرده که مخالف عقل و قرآن است. از جمله اينکه چون امام به دنيا ميآيد ستون نوري براي او بوجود ميآيد که بواسطة آن به خلائق و اعمال مردم نظر ميکند و کارهاي مردم را ميبيند.
نويسنده گويد: چرا اين ستون نور براي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-نصب نشد و چرا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از کار مردم بيخبر بود و حتي از همسايگان خود خبر نداشت. مگر خدا ستارالعيوب نيست که عمل مردم را به کسي نشان دهد!!!. در اينجا مجلسي نقل کرده که چون حکيمه در شبي که بنا بود زايمان صورت گيرد، هيچ اثري از حاملگي در مادر طفل نديد، تعجب نمود، لذا حضرت عسکري به او گفت: تعجب نکن، ما گروه اوصياء، حملمان در شکم مادر نيست، بلکه حمل ما در جنوب ايشان ميباشد و از رحم خارج نميشويم، بلکه از ران راست مادرهايمان خارج ميشويم. بايد گفت: آيا بنوشتن اين خرافات ضد قرآني حجتي ثابت ميشود. پس در اين باب از اين اخبار که تمامش ضعيف و راويانش مجهول و يا فاسد العقيده بودند چيزي بدست نميآيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر